کتابخونه ی ممنوعه ی هاگوارتز

کتابخونه ی ممنوعه ی هاگوارتز

دانلود کتاب (مخصوصا فانتزی)
کتابخونه ی ممنوعه ی هاگوارتز

کتابخونه ی ممنوعه ی هاگوارتز

دانلود کتاب (مخصوصا فانتزی)

گرگ میش 3 ( اکلیپس )

سلام بچه ها ببخشید یه کم دیر شد اما به هر صورتی دوباره برگشتم خوب از تموم کسایی که تو این مدت نظر داده بودن مخصوصا اجی گلم سحر تشکر میکنم .  بچه ها چند روز پیش فیلم گرگ میش ۳  ( ماه گرفتگی یا کسوف یا اکلیپس یا هر چی دلتون میخاد ) با کیفیت اصلیو دیدم نمیدونید چقد باحال بود بگذریم از ددر دودور های جیکوب با بلا کلا فیلم قشنگی بود  . رزیدنت اویل پنجم که بگذریم زیاد خوف نبود دخمله مث فیلمای قبل باحال نبود . بچه ها به همون دلیل کمبود وقت نمیتونم زیاد اپ کنم ولی نظراتو  شما میتونه منو به اپ کردن سریع تر ترغیب کنه . فعلا لینک دانلود فیلم سوم با کیفیت پایین رو برای دانلود قرار میدم به قول احمد پورمخبر بورو حالشو ببر .


دانلود ( شرمنده کیفیت اوکیش گیر نیومد ) 


منبع دانلودستان ( سایتشون به قول خودشون از شیر مرغ تا جون ادمیزاد )

http://www.princessmimi.persianblog.ir/





عنوان فارسی: حماسه گرگ و میش: ماه گرفتگی

 

کارگردان: David Slade

 

تاریخ عرضه: 30 June 2010

 

ژانر: فانتزی ، ترسناک ، عاشقانه

 

بازیگران:

 

Xavier Samuel

در نقش

Riley

Kristen Stewart

در نقش

Bella Swan

Robert Pattinson

در نقش

Edward Cullen

Taylor Lautner

در نقش

Jacob Black

Billy Burke

در نقش

Charlie Swan

Ashley Greene

در نقش

Alice Cullen

Jackson Rathbone

در نقش

Jasper Hale

Nikki Reed

در نقش

Rosalie Hale

Kellan Lutz

در نقش

Emmett Cullen

Elizabeth Reaser

در نقش

Esme Cullen

Peter Facinelli

در نقش

Dr. Carlisle Cullen

 

فیلمنامه: Stephenie Meyer ، Melissa Rosenberg

 

محصول کشور: آمریکا

 

زمان فیلم: 124 دقیقه

 

نام های دیگر این فیلم:

Eclipse (USA) (informal English title)

The Twilight Saga: Eclipse: The IMAX Experience (USA) (IMAX version)

Twilight 3 (USA) (informal title)

Twilight: Eclipse (USA) (informal title)

 

خلاصه داستان فیلم:

بلا ( کریستین استوارت ) باید درباره زندگیش انتخابی سرنوشت ساز بگیرد. او که درحال فارغ التحصیلی است باید بین ادوارد ( روبرت پتینسون ) که یک خون آشام است و جیکوب ( تایلور لاتنر ) یک نفر را انتخاب کند. از طرفی گروهی از جادوگران و تبهکاران شب در سیاتل ظهور کرده اند که شبانه به مردم حمله ور شده و خون انها را میخورند. اکنون ادوارد و گروه دوستانش باید خود را برای مقابله با آنها که قصد دارند...

خاطرات یک پاتر فصل 3

بچه ها کم کمک رد پای مهر اومده او بوی درسو مشق میاد . خیلی از وبلاگ ها که این حرفو میزنن یعنی وبلاگ فرت تا سال اینده ولی چون من اعتقاد دارم کاریو که شروع کردی باید تموم کنی حداقل یه پست در هفته قرار میدم. امروز قسمت سوم خاطرات یک پاتر رو اماده کردم که مشکلات زیادی تو نوشتنش داشتم اگه میشه با نظرات خودتون منو به هرچه قشنگ تر کردن این داستان کمک کنید . و یه چیز دیگه امکان داره داستان من به درجه بزرگ سال نزدیک بشه و ببخشید که مث فن فیکشن های ابکی میشه چون من خودم دوست داشتم که یک فن کامل و جدی بنویسم ولی به خاطر کمبود وقت دیگه مجبورم که یه فن کوچیک بنویسم .


اشلی                                                                                               

 از این به بعد یه فصل از دهنه البوسه یه فصل از دهنه اشلی . اخه اینم استاده بهممون گفته باید تیم متر درباره فواید نی شکر هنگام ریختن تو معجون پا بزرگ کن بنویسیم . بزار ببینم دیگه چی گفته .... من تموم اینا رو با نزدیک ترین دوستم که چه عرض کنم نوه عمه ام  اسکورپیوس دارم میزنم . من اشلی مالفوی تک دختر زوفیلیوس مالفوی برادر زن مرحوم لوسیوس مالفوی و...... شترق یه صدای اخ بلند و و ستاره های نورانی و دو تا چشم درشت  سبز رنگ  که بالای سر منه و به من زل زده . هوی چیکار میک....!!! تو به من زدی ( راستشو بخاین من حواسم نبود ولی نخواستم جلو یه گریفیندور کم بیارم اخه شنل گریفیندور تنش بود ) ولی خداییش خیلی قیافش اشناس . انگار تو یه کتابی جایی دیدمش مخصوصا اون چشاش سبز رنگش. نخیر خانوم شما به من زدی . تو زدی . نه تو زدی. دوشیزه مالفوی و اقای پاتر . چییییییییییی اون یه پاتره . ازت متنفرم . اینو دوتامون هم زمان با هم دیگه گفتیم بقیشم که خودتون میدونید دیگه . به هر صورت امشب باید به همراه یه پاتی مغرور و بچه یه قهرمان بزرگ ( اه حالم به  هم خورد ) کاپ هارو پاک  کنم . 2 ساعت بعد من تو دیر کاپ ها وایسادم خدایا چقد بزرگه منو پاتی چجور این همرو به صورت مشنگی برق بندازیم . حالا از  کجا شروع کنیم اینو پاتر با یه لحن مهربون گفت جوری که یه لحظه دلم یه جوری شد ( هوی دختر حواست به خودت باشه اون فقط یه پاتر همینو بس اینارو پیش خودم زمزمه میکردم ) ولی باز هم هر کاری میکردم اون چشای سبزو نمیشه فراموش کرد . از اونجا خوبه . تا صبح در حال برق انداختن کاپ ها بودیم و حتی یک کلمه دیگه هم با هم حرف نزدیم ولی یه لحظه که دست اون به دست من خورد یه جرقه ای بین چوب دستیه منو اون برقرار شد بااین که چوب دستیامون تو جیبامون بودن بیرون اومدن و با هم دیگه یه چیزی مثل یه پیوندو به وجود اوردن تو اون لحظه هایی که این اتفاق داشت میفتاد تو سرتاسر وجود من یه احساس خیلی جالب جریان داشت نمیشه با کلمات توصیفش کرد چون کلمه زیبای های اون لحظه رو کم میکنه . از اون ور پاتر جوری به من زل زده بود و میشد تو چشماش یه چیزیو خوند.............. دوست دارم . کم کم  سر های ما به هم دیگه نزدیک شدو و جرقه های نور از سمت دو تا چوب دستیه ما بلند شد . نمیدونم این اتفاق چجور افتاد ولی زندگی من از اون لحظه به بعد دگرگون شد .

به این دلیل که البوس جونم میگفت که بچه ها باید احساسات هر دومونو بدونن منم این تابستون به همراه البوس تو خونشون داریم این دفترچه خاطره رو مینویسم .