بچه ها کم کمک رد پای مهر اومده او بوی درسو مشق میاد . خیلی از وبلاگ ها که این حرفو میزنن یعنی وبلاگ فرت تا سال اینده ولی چون من اعتقاد دارم کاریو که شروع کردی باید تموم کنی حداقل یه پست در هفته قرار میدم. امروز قسمت سوم خاطرات یک پاتر رو اماده کردم که مشکلات زیادی تو نوشتنش داشتم اگه میشه با نظرات خودتون منو به هرچه قشنگ تر کردن این داستان کمک کنید . و یه چیز دیگه امکان داره داستان من به درجه بزرگ سال نزدیک بشه و ببخشید که مث فن فیکشن های ابکی میشه چون من خودم دوست داشتم که یک فن کامل و جدی بنویسم ولی به خاطر کمبود وقت دیگه مجبورم که یه فن کوچیک بنویسم .
اشلی
از این به بعد یه فصل از دهنه البوسه یه فصل از دهنه اشلی . اخه اینم استاده بهممون گفته باید تیم متر درباره فواید نی شکر هنگام ریختن تو معجون پا بزرگ کن بنویسیم . بزار ببینم دیگه چی گفته .... من تموم اینا رو با نزدیک ترین دوستم که چه عرض کنم نوه عمه ام اسکورپیوس دارم میزنم . من اشلی مالفوی تک دختر زوفیلیوس مالفوی برادر زن مرحوم لوسیوس مالفوی و...... شترق یه صدای اخ بلند و و ستاره های نورانی و دو تا چشم درشت سبز رنگ که بالای سر منه و به من زل زده . هوی چیکار میک....!!! تو به من زدی ( راستشو بخاین من حواسم نبود ولی نخواستم جلو یه گریفیندور کم بیارم اخه شنل گریفیندور تنش بود ) ولی خداییش خیلی قیافش اشناس . انگار تو یه کتابی جایی دیدمش مخصوصا اون چشاش سبز رنگش. نخیر خانوم شما به من زدی . تو زدی . نه تو زدی. دوشیزه مالفوی و اقای پاتر . چییییییییییی اون یه پاتره . ازت متنفرم . اینو دوتامون هم زمان با هم دیگه گفتیم بقیشم که خودتون میدونید دیگه . به هر صورت امشب باید به همراه یه پاتی مغرور و بچه یه قهرمان بزرگ ( اه حالم به هم خورد ) کاپ هارو پاک کنم . 2 ساعت بعد من تو دیر کاپ ها وایسادم خدایا چقد بزرگه منو پاتی چجور این همرو به صورت مشنگی برق بندازیم . حالا از کجا شروع کنیم اینو پاتر با یه لحن مهربون گفت جوری که یه لحظه دلم یه جوری شد ( هوی دختر حواست به خودت باشه اون فقط یه پاتر همینو بس اینارو پیش خودم زمزمه میکردم ) ولی باز هم هر کاری میکردم اون چشای سبزو نمیشه فراموش کرد . از اونجا خوبه . تا صبح در حال برق انداختن کاپ ها بودیم و حتی یک کلمه دیگه هم با هم حرف نزدیم ولی یه لحظه که دست اون به دست من خورد یه جرقه ای بین چوب دستیه منو اون برقرار شد بااین که چوب دستیامون تو جیبامون بودن بیرون اومدن و با هم دیگه یه چیزی مثل یه پیوندو به وجود اوردن تو اون لحظه هایی که این اتفاق داشت میفتاد تو سرتاسر وجود من یه احساس خیلی جالب جریان داشت نمیشه با کلمات توصیفش کرد چون کلمه زیبای های اون لحظه رو کم میکنه . از اون ور پاتر جوری به من زل زده بود و میشد تو چشماش یه چیزیو خوند.............. دوست دارم . کم کم سر های ما به هم دیگه نزدیک شدو و جرقه های نور از سمت دو تا چوب دستیه ما بلند شد . نمیدونم این اتفاق چجور افتاد ولی زندگی من از اون لحظه به بعد دگرگون شد .
به این دلیل که البوس جونم میگفت که بچه ها باید احساسات هر دومونو بدونن منم این تابستون به همراه البوس تو خونشون داریم این دفترچه خاطره رو مینویسم .
بچه ها امروز یه چیز باحال واسه اونایی که تو انجمن ها ( مخصوصا هری پاتری ) خیلی عضو میشن و دوست دارن اواتار به سبک مانگا ( کمیک استریپی ) داشته باشن اماده کردم . داشتم تو سایت های خارجی چرخ میزدم پیداش کردم خیلی جالبه حتما برید یه اواتار درست کنید . اینم اواتار من که این پاین میتونید ببینید. اینم ادرسش www.mywebface.com
( خداییش خیلی شبیه خودمه )
این دومین و بهترین خاطره ایه که من البوس سیوروس پاتر از هاگوارتز دارم . شمایی که الان دارید بدون اجازه دفتر خاطره منو میخونید اشکال نداره بخونید ولی به پدر نگید چون حوصله نصیحت هاشو ندارم .
امروز حدود یه هفته از گروه بندی میگذره و من با چیزای زیادی تو هاگوارتز اشنا شدم شتتتتتتتتتتتتتتترق اخخخخخخخخخخخخخخخخخخ هوی داری چی کار میک... تو به من زدی اینو اون دختری بهم گفت که بعد ها فهمیدم اسمش اشلی و تو گروه اسلایترین . خانوم شما به من زدید . نخیر تو به من زدی تو زدی نخیر تو زدی . هی دوشیزه مالفوی و اقای پاتر اینو هرمیون (نه تو هاگوارتز خانوم گرنجر ) گفت . تو یه مالفویی . تو یه پاتری . ای هید یو ( ازت متنفرم نمیدونستم چجور به فارسی بر گردونمش ) . دوشیزه مالفوی لطفا جلوی دهنتونو بگیرید . چرا این دختر وقتی عصبانی میشه اینقدر خوشگل میشه با این که یه مالفویه ولی بازم خیلی زیباست . دوشیزه مالفوی و اقای پاتر به دلیل دعوا تو سالن عمومی شما باید با هم دیگه به صورت مشنگی تمام جام های قهرمانیه کودویچو برق بندازید . اههههههههه نه زن دایی چییییییییی گفتید اقای پاتر شما 10 جلسه تنبیه خصوصی با من خواهید داشت . یه لحظه که زن دایی حواسش نبود این دختره مالفوی واسم یه شیشکی جالب کشید که منم نتونستم جلوی خندمو بگیرم یه هو منفجر شدم . اقای پاتر به خاطر گستاخی شما باید 20 جلسه تنبیه بشید به همرا خانوم مالفوی . نهههههههههههههههه با یه پاتر عمرا حاظرم تموم کاپ های قهرمانیو تنهایی تمیز کنم نه با پاتی یه جلسه تنبیه شم . همین که گفتم شما باید به خاطر بی ادبی تنبیه بشید . بین خودمون بمونه زیادم از این که با یه دختر خوشگل که وقتی عصبانی میشه هیچ کی جلو دارش نیست تنبیه بشم زیاد ناراحت نیستم . امشب ساعت 1 باید تو سالن کاپ ها باشد اقای فیلچ رو کار شما نظارت میکنه . واااااای دیرم شد باید به کلاس دفاع در برابر جادوی سیاهم میرسیدم اینو اشلی گفت و اخرش جوری که زن دایی نفهمه گفت ازت متنفرم . منم انگشت شست خودمو نشونش دادم اونم یه اخمی کرد که من تو دلم گفتم قربون اون اخمای قشنگت برم من . این بود داستان دعوای منو یه مالفوی خوشگلو عصبانی .بچه ها خوشبختانه از سفر برگشتمو اماده ی نوشتن دوباره . الان که دارم تکس مینویسم 10 دقیقس که برگشتیم ولی من تو سفر بیکار نبودمو یه فن فیکشن که نه یه خاطره از البوس پسر هری نوشتم بخونیدش بعد برام نظر بدید اگه میشه بیشتر نقد کنید اخه من تعریف الکیو دوست ندارم میدونم داستانم خیلی مشکل داره واسه همین میگم. ( اگه غلط املایی هم دیدین به چش معلم نیگا کنید )
اگه طرف دارا زیاد باشن قسمت بعدیم مینویسم.
بچه ها من این داستانو خیلی خودمونی نوشتم و شما اونو به عنوان یه فن فیکشن نگاه نکنید به اون مثل یه برگه از دفتر خاطره ی البوس پسر کوچیک هری نگاه کنید.
من البوس سیوروس پاتر فرزند سوم هری پاتر قهرمان دنیای جادویم و ........... البوس: نه پدر بدش به من نخونش نخونش هری:بزار ببینم این البوس کوچولوی ما داره چی مینویسه .
خب هر جور شد به زور تونستم این دفترو از بابام پس بگیرم بعضی اوقاتم این بابا ها عجب سیریش میشن نه؟؟ خب داشتم میگفتم داستان از اون جا شروع شد که .....................
صدای سوت قطار 4/3 کینگراس هنوز تو گوشم زنگ میزنه من به همراه رز تو یه کوپه نشستیم هنوز اخمای رز به خاطر حرف دایی تو همه. جیمزم که طبق معمول داره با هم کلاسیاش تو یه کوپه اذیت یه بد بخت بیچاره ای میکنه. بعضی اوقات پیش خودم فکر میکنم امکان داره این جیمز ما یکم با من مهربون تر باشه ولی انگار که فقط باید تو ذهنم بهش فکر کنم من البوس یه سال از جیمز کوچیکترم ولی انگار اون 10 سال از من بزرگ تره من یه خواهر بزرگ ترم دارم که الان با پسر مرحوم ریموس لوپین دوسته . بگذریم الان که اینارو دارم واستون مینویسم چند دقیقه مونده به این گه به هاگوارتز برسیم رزم که کنارم نشسته داره میره لباساشو عوض کنه منم کم کم باید اولین ورق از دفترچه خاطراتمو ببندم. بچه ها ولی هنوز میترسم نکنه تو اسلایترین بیفتنم؟؟؟؟.
شب گروه بندی......... بچه ها نمیدونید هنوز چهار ستون بندنم از ترس دار میلرزه باید تو تالار اصلی بودینو میدیدین چی شد بزارید الان توضیح میدم وقتی که از کالاسکه ها پیاده شدیم و به طرف هاگوارتز میرفتیم ( چون پسر کینگزلی شکلبوت تو اب افتاد و اگه هاگرید نبود حتما غرق میشد ما امسال با کالاسکه میریم نه با قایق ) شنیدم که جیمز به دوسش زوفیلیوس میگفت حتما تو هافلپاف میفته بعد بلند بلند خندیدن اخه میدونید چیه هر کی که تو گروه های دیگه قبولش نکنن باید بره هافلپاف خب بگذریم وقتی که وارد شدیم مدیر اقای پاتر بله متاسفانه امسال پدر من مدیر هاگوارتزه و معاونش هرمیون گرنجر زن دایه منه . اوه کم کم داره نوبت من میشه امیلی رودا گریفیندور صدای کف بلند از میز گریفیندور بلند شد اه چرا همه رفتن پس کی نوبت من میشه این دل شوره منو داره میکشه رز ویزلی گریفیندور دیگه کم کم داره حالم به هم میخوره و در اخر البوس پاتر چرا همه منو این طوری نگاه میکنن . پدرت مشهور باشه ام زیاد خوب نیست دارم از خجالت اب میشم . موفق باشی اینو زن دایی بهم گفت حالا کلاهو رو سرم میزاره هنوز نیم دقیقه گذشته و هیچی 1 دقیقه هیچ چی 2 هیچ چی کم کم داره خوابم میبره که البوس پاتر وای نزدیک بود از این سکته مشنگیا بکنم بابا یکم اروم تر . تو سر تو چیز های زیادی هست تو کنجکاوی باهوشی و زرنگ من اسلایترینو برای تو مناسب میدونم اسلایترین نه اسلایترین نه جون عمت اسلایترین نه؟؟ چرا نه تو میتونی تو اسلایترین یه دانش اموز موفق بشی. نه همه مسخرم میکنن از هری پاتر تا ویزلی هیچ کدومشون یه اسلیترینی نداشتن. خب تو قضیه رو یکم پیچیده کردی من تنها برای یک نفر دیگه این کارو انجام دادم اونم پدر تو بوده حالا تو میخای چه گروهی باشی. البوس : معلومه گریفیندور پس البوس سیوروس هری پاتر تو گروه گرررررررررررررررررفیندور میفته صدا کر کننده تشویق ها سرمو برد به عنوان پسر قهرمان هزاره اخیر اصلا دوست ندارم اینجا باشم. بچه ها اینم ماجرای گروه بندیه من به زودی ماجرا های دیگه ایم از هاگوارتز براتون تعریف میکنمبچه ها ببخشیدکه تو این چند روزه نتونستم مطلب جدیدی قرار بدم ( بین خودمون بمونه مسافرتم)
تنها دلیلی که الان از عشقو حال خودم زدم که بیام پست قرار بدم فقط به خاطر شما دوستان عزیزه.
و یه چیز دیگ طرفه حرف من با هری پاتریایه که به هری پاتر خیانت میکنن مثل همین وبلاگ شهر اموات یا وزارت سحر جادو بزارید یه خاطره خوش از هری پاتر بمونه نه با ورد ها من در اوردی و حرف های بی سرو ته و توهمه شدید خودتون به شاهکار رولینگ صدمه بزنید من مشکلی ندارم میخواید خون اشام مجازی باشد میخواد یه کوتوله توهم زده ولی من اجازه نمیدم با یه اثر ادبی ماندگار این طور رفتار بشه . مگه دنیای فانتزی جاییه که شما تو اون خاله بازی کنید ؟؟؟
بیاید واقع بین باشیم به نظر شما وبلاگتون به درد چه چیزی میخوره ؟؟؟؟
جواب من اینه خالی کردن عقده های سر ریز شدتون جز اینه؟؟؟
و شما تو توضیحات وبلاگتون چی نوشتید؟؟
از توضیحات وبلاگتون به قول خودتون میشه فهمید وبلاگتن چیه خودتون چیزی فهمیدید؟؟؟
ایا اونقدر وبلاگ هری پاتری به خاطر خاله بازیای شما بسته شد بس نبود؟؟؟
من حدود 4 سال پیش بعد از بسته شدن هری پاتر 2000 وبلاگ نویسیو کنار گذاشتم ولی بعد از این وضع تاسف بار فانتزی دوباره برگشتم شاید که به بتونم یه ذره از اون صدماتی که شما به فانتزی زدیدو کم کنم ولی انگار شما از رو نمیرید . اگه میخاید یه دنیای فانتری که تو اون وردو و.......... یاد بدید یه انجمن میساختید یا اونقدر فکر خودتونو نمیبستید که دو قدمی خودتونو نبینید . همین جا حرف های نا تموم خودمو به خاطر کمبود وقت تموم میکنم . و ای خیانت پیشگان بدانید روزی رسوا خواهید شد.
میتونید این پایین لینک این دو وبلاگ خیانت پیشه رو ببینید